گفتی خداحافظ ولی در گریه پرپر می زدی
با هر نگاه عاشقت تو حرف دیگر میزدی
چشمم به دنبال تو بود تا انتهای کوچه مان
می رفتی و با هر قدم بر سینه خنجر می زدی
تو رفتی و من پشت در در خود شکستم نازنین
وقتی شنیدم حرفی از دیدار آخر می زدی
عمری به ناز دیدنت این خانه عادت کرده بود
می رفتی و یک لحظه بعد با شوق بر در می زدی
یادش به خیر آن روزها من هر چه می کردم ولی
تو در هوای عاشقی از من جلوتر می زدی
حالا فقط من مانده ام با کوله باری خاطره
ای کاش یک بار دگر روزی به من سر می زدی