تورا از شاخه سار کوچه چیدند
نگاهت را ز چشمانم بریدند
میان دست تو با گونه ی من
حصاری از سفر هایت کشیدند
تو با من بوده ای هر لحظه هر جا
غریبان گریه هایم را ندیدند
چنان با کوله بارت عشوه کردی
که چشمانم به وصلت نا امیدند
خوشا آنان که بعد از مهرورزی
میان آشنایان رو سپیدند
چه می شد ما دوتا دلداده بودیم
که امشب بر وصال هم رسیدند